رز موزيك رز موزيك .

رز موزيك

شاخصه‌هاي رمان مدرن

شاخصه‌هاي رمان مدرن
مهمترين مولفه‌هاي رمان مدرن از ديدگاه فلسفي هنر عبارتند از: بحران واقع‌نمايي، مركزيت‌زدايي، آشنايي زدايي، انزوا و ابهام معنايي. از نظر صوري نيز رمان مدرن با قهرمان سنتي، طرح قصه و راوي المپي وداع مي‌گويد. كنراد كنست فقدان فضاي معنوي و تجلي ارزش‌هاي اخلاقي را مهم‌ترين شاخصهٔ رمان مدرن مي‌داند و معتقد است اين رمان‌ها از نظر حال و هوا بسيار متشنج و داراي تضاد هستند. ديگر عبارتي از انجيل و ايمان به انسانيت، كه تغييري نكرده باشد، در ميان اين منجلاب هزل و غرائز پست پيدا نمي‌شود. انسان‌ها به عنوان افرادي نفرت‌انگيز، به عنوان دنباله‌روهايي متوسط، مديران تازه به دوران رسيده، متقلب و عياش، شكنجه‌گر و قربانيان دست‌بسته نشان داده مي‌شوند.[۱۳]

خواننده و رمان
ويرجينيا وولف مي‌گويد: «نخستين گام در عمل خواندن رمان، يعني تأثيرپذيري تا بيشترين درك، تنها نيمي از فرايند خواندن است. اگر قرار است تا حداكثر لذت را از رمان ببريم، بايد به دنبال نيم ديگر باشيم. البته نه با عجله و فوري: منتظر شويد تا غبار خواندن بخوابد، كشمكش و دودلي فرو بنشيند؛ قدم بزنيد، صحبت كنيد، گلبرگ‌هاي خشكيدهٔ گلي را بچينيد يا بخوابيد. آن‌وقت است كه ناگهان بدون ارادهٔ ما، كتاب به سمت ما برمي‌گردد.»[نيازمند منبع] رمان مفهومي ذهني و انتزاعي است. يعني رمان مبين مفهومي ذهني است كه در نتيجهٔ خواندن رمان‌هاي بسيار متعدد و كاملاً متفاوت شكل گرفته‌است. پس هرگاه سخن از رمان به ميان مي‌آوريم، لاجرم تعريفي را تعميم مي‌دهيم كه هر قدر از بررسي داستان‌هاي خاص بيشتر فاصله بگيرد، به همان ميزان جالب توجه‌تر و كم معناتر مي‌شود.[۹] در واقع رمان يا رمانس بدون شركت خواننده و سعي او در تكميل اثر، هستي نمي‌يابد. به عبارت ديگر تا زماني كه خواننده نتواند يا نخواهد داستان را بر اساس اشاره‌هاي نويسنده در ذهنش بيافريند، خواندن  رمان لجبازي با عشق و واقعي صورت نمي‌گيرد. در اين صورت، خود داستان خوانده نمي‌شود، بلكه مطالبي دربارهٔ آن خوانده مي‌شود.[۱۴] خواندن، هنر خلاقي است و داراي همان شرايط و محدوديت‌هايي است كه هر بينندهٔ آثار هنري با قوهٔ خيال خود يك قطعه سنگ، رنگ‌هاي روي بوم، صدا و ساير چيزهايي را كه به خودي خود كاملاً بي‌معنا هستند، به اثري صوري و معنادار تبديل مي‌كند. معني حاصل را تخيل ناشي از نمادها خلق مي‌كند و اين تخيل بايد ابتدا در زمينهٔ كاربرد و معني نظامي نمادين، فرهيخته باشد. درست همان‌گونه كه خود هنرمند فرهيخته شده‌است. خواننده شايد تصور كند كه كاملاً پذيرا و فاقد قوهٔ تشخيص است و بكوشد تا بدون هرگونه قضاوت يا دخالتي، دست به تجربه‌اي بزند؛ اما در واقع او مشغول عمل خلاق بسيار فعال و پيچيده‌اي است و دليل بي‌توجهي او اين است كه بخش اعظم اين عمل در ضمير ناخودآگاه روي مي‌دهد.

رمان فارسي
در حقيقت رمان فارسي با رمان سرگذشت حاجي باباي اصفهاني، به قلم ميرزا حبيب اصفهاني آغاز مي‌شود. اين رمان سرشار است از حقايق تاريخي و اجتماعي عصر قجر، لطايف و بدايع، آداب و رسوم و عقايد ايرانيان و شيوهٔ مملكت‌داري حكام قاجار. محمدتقي بهار مي‌گويد: «اين رمان به عنوان شاهكار قرن سيزدهم ادبيات فارسي شناخته مي‌شود»


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۴ خرداد ۱۳۹۸ساعت: ۱۲:۴۸:۴۵ توسط:سعيد موضوع: نظرات (0)

تعاريف گذشتگان از موسيقي

تعاريف گذشتگان از موسيقي
پيشينيان موسيقي را چنين تعريف كرده‌اند: معرفت الحان و آنچه التيام الحان بدان بود و بدان كامل شود. ارسطو موسيقي را يكي از شاخه‌هاي رياضي مي‌دانسته و فيلسوفان اسلامي نيز اين نظر را پذيرفته‌اند، همانند ابن سينا كه در بخش رياضي كتاب شفا از موسيقي نام برده‌است ولي از آنجا كه همه ويژگي‌هاي موسيقي مانند رياضي مسلم و غيرقابل تغيير نيست، بلكه ذوق و قريحهٔ سازنده و نوازنده هم در آن دخالت تام دارد، آن را هنر نيز مي‌دانند. در هر صورت موسيقي امروز دانش و هنري گسترده‌است كه داراي بخش‌هاي گوناگون و تخصّصي مي‌باشد.

صدا در صورتي موسيقي ناميده مي‌شود كه بتواند پيوند ميان اذهان ايجاد كند و مرزي از جنس انتزاع آن را محدود نكند.

افلاطون: موسيقي يك ناموس اخلاقي است كه روح به جهانيان، و بال به تفكر و جهش به تصور، و ربايش به غم و شادي و حيات به همه چيز مي‌بخشد.
ارسطو: موسيقي حكمتي است كه نفوس بشر از اظهار آن در قالب الفاظ عاجز است بنابراين آن را در قالب اصوات ظاهر مي‌سازد.
ابونصر فارابي: موسيقي علم شناسايي الحان است و شامل دو علم است؛ علم موسيقي عملي و علم موسيقي نظري.
ابوعلي سينا: موسيقي علمي است رياضي كه در آن از چگونگي نغمه‌ها از نظر ملايمت و سازگاري، و چگونگي دانلود اهنگ هاي حجت اشرف زاده  و  زمان‌هاي بين نغمه‌ها بحث مي‌شود.
افلاطون: موسيقي روح انسان را مناسب و هماهنگ مي‌كند و استعداد پذيرش عدالت را در وي برمي‌انگيزد.
بتهوون: موسيقي مظهري است عالي‌تر از هر علم و فلسفه‌اي. موسيقي هنر زبان دل و روح بشر و عالي‌ترين تجلي قريحهٔ انساني است.
بتهوون: آنجا كه سخن از گفتن بازمي‌ماند موسيقي آغاز مي‌شود.
لئوپددوفن: ريشه موسيقي به عهد كهن ارتباط دارد. در واقع همان روزي كه انسان توانست براي نخستين بار خوشي‌ها ورنج‌هاي خود را با صدا نمايش دهد، مبدأ موسيقي به‌شمار مي‌آيد.
ابن خردادبه (به نقل از يحيي بن خالدبن برمك): موسيقي آن است كه تو را شاد كند و برقصاند و بگرياند و اندوهگين كند و جز آن هر چه باشد رنج و بلاست.[۱]
ابن خردادبه: موسيقي ذهن را لطيف و خوي را ملايم و جان را شاد و قلب را دلير و بخيل را بخشنده مي‌كند، آفرين بر خردمندي كه موسيقي را پديدآورد.[۱]
هگل: آنچه موسيقي متعلق به خود مي‌داند همان اعماق زندگاني درون شخص است موسيقي هنر خاص روح است و به‌طور مستقيم به روح خطاب مي‌كند.
واگنر: من موسيقي را تنها وسيله لذت گوش به‌شمار نمي‌آورم بلكه آن را محرك قلب و مهيج احساسات مي‌دانم. موسيقي عالي‌ترين هنرهاست. موسيقي متعلق به دل است و جايي كه دل نيست موسيقي هم وجود ندارد.
نيچه: تمام پديده‌ها در مقايسه با موسيقي تنها نمادند «زايش تراژدي»
عكس از انواع سازهاي قديمي در موزه اي در شهر تفليس
انواع سازهاي قديمي در موزه اي در شهر تفليس
نيچه: زندگي بدون موسيقي اشتباهي بزرگ بوده‌است
نظريه‌هاي زيبايي‌شناسي دربارهٔ موسيقي

يك ساز ايراني
سه نظريه زيبايي‌شناسي دربارهٔ موسيقي وجود دارد:

موسيقي به مثابه زبان احساسات
موسيقي به مثابه نماد احساس
ذات موسيقي صدا و حركت است
بسياري از پديده‌هاي طبيعي مانند آبشار و وزش باد از ميان برگ‌هاي درختان و نواي طبيعي موسيقي ايجاد مي‌كنند. پس بايد بپذيريم موسيقي پديده‌اي است در فطرت آدمي. از آنجا كه موسيقي، يكي از زير مجموعه‌هاي فرهنگ، در همه جوامع وجود دارد، و گاه با افسانه‌ها و حكايت‌ها و احساسات آميخته شده‌است.[۲]

تاريخچه زيبايي‌شناسي در موسيقي

تصويري از يك سنگ نگاره مربوط به قرن دوم پس از ميلاد كه نمايانگر ۹ الهه موسيقي (ميوزهاي يونان باستان) است.
بيش از دوهزار سال است كه غرب و شرق به قدرت موسيقي در برانگيختن احساسات اذعان كرده‌اند. به حدي كه كساني كه دغدغه حفظ امنيت دولت را داشته‌اند موسيقي را خطرناك تلقي كرده‌اند. اما تشريح اين امر كه موسيقي چگونه چنين تأثيري بر ما مي‌گذارد بسيار دشوار است. فهم دليل اين امر چندان سخت نيست. قديمي‌ترين و رايج‌ترين نظريه‌هاي غربي هنر، هنر را تقليد طبيعت مي‌دانند. اما موسيقي تماماً با اين تعريف سازگار نيست. موسيقي و آهنگ هاي جديد  قادر به بازنمايي اشكال و رنگ‌ها يا توصيف جهان در قالب واژگان نيست و توانايي‌اش در تقليد اصواتي كه در عالم طبيعت وجود دارند سهم بسيار كوچكي است. اما اين قالب هنري غيرمفهومي و غير تقليدي كه مجموعه‌اي از اصوات نظام يافته‌است به نحو معيني تجربيات زيبايي شناسانه‌اي فراهم مي‌آورد كه در ابعاد و مراتب مختلف داراي ارزشند.

از سرگرم‌كنندگي نسبي تا تجربه‌هاي زيبايي شناسانه‌اي كه به كنه شخصيت راه مي‌برند و ما را به مرتبه‌اي بي بديل مي‌رسانند. اين هنر از چه نوعي است؟

نظريه‌هاي زيبايي‌شناسي موسيقي كه به اين پرسش پاسخ مي‌دهند در دو گروه كلي جاي مي‌گيرند؛ نظريه‌هاي قايل به وابستگي كه ارزش زيبايي شناسانه موسيقي را بر حسب روابط آن با امر ديگري خارج از موسيقي تبيين مي‌كنند و اين امر معمولاً احساس است.

نظريه‌هاي قايل به استقلال كه ارزش زيبايي شناسانه موسيقي را وابسته به امري خارج از موسيقي نمي‌دانند بلكه آن را وابسته به ويژگي‌هاي ذاتي موسيقي  و پرشين موزيك تلقي مي‌كنند.


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۴ خرداد ۱۳۹۸ساعت: ۱۲:۴۵:۱۰ توسط:سعيد موضوع: نظرات (0)

درامدي بر رمان

در اصل كلمهٔ رمان، بيانگر زبان پيشين و عاميانهٔ فرانسويان بود كه در مقابل زبان لاتين، زبان عالمانه و ادبي آن روزگار، قرار داشت. ضمناً به آثار ادبي منظوم از نوع داستان‌هاي تخيلي و ساختگي كه به زبان روميايي (رمان) كتاب شده بود نيز اطلاق مي‌شود. نظير رمان‌هاي حاوي اوضاع و احوال شواليه‌ها يا رمان‌هاي سازگار و متناسب با نزاكت و تعليم و تربيت. رمان در مورد همهٔ آن چيزهايي گفته مي‌شود كه مربوط به تمدن، هنر و مخصوصاً زبان‌هاي آن رديف از كشورهايي است كه از قرن پنجم تا قرن دوازدهم ميلادي تحت سيطرهٔ مادي و معنوي رومي‌ها بودند. از ميان زبان‌هاي رمان مي‌توان فرانسوي، ايتاليايي، اسپانيايي، رومانيايي و پرتغالي را نام برد. در قرون وسطي رمان به زبان ادبي شمال فرانسه و از ۱۰۶۶ ميلادي به زبان ادبي انگلستان نيز اطلاق مي‌شده‌است. در نتيجه مي‌توان گفت كه از قرن ۱۲ ميلادي به بعد، فرانسه شمالي و انگلستان زمينهٔ مساعدي را براي رشد و انتشار فرهنگ و تمدن فراهم آورده بودند كه بيان ادبي دست اول آن زبان رمان خارجي و به صورت داستان‌سرايي و قصه‌گويي منظوم بود. بدين ترتيب نوع ادبي داستاني از آن‌جا كه به زبان رمان نوشته مي‌شود، به رمان معروف شد.[۵] در قرون وسطي داستان شهسوارانه مطلوب شمرده مي‌شد (از همان نوع داستان‌هاي عياري فارسي). در قرن شانزدهم فرانسوا رابله و سروانتس آن را به معناي كمابيش امروزي به كار بردند كه در قرن هفدهم جا افتاد. سرانجام در قرن نوزدهم، رمان چه از نظر شمار آثار و چه از لحاظ زبان و ساختار، به اوج شكوفايي رسيد. از اين‌رو قرن نوزدهم را دورهٔ خاصي در تاريخ داستان‌نويسي در اروپا و مبدأ اشاعهٔ آن در نقاط ديگر جهان مي‌شناسند.[۶]

ساختار رمان
ساختار رمان ارتباط بين دو نظم است. نظم عددي صفحه‌ها و نظم زماني وقايع. رمان به شكل كتاب است و از صفحه‌هايي تشكيل شده‌است كه به ترتيب خوانده مي‌شوند. ضمناً رمان روايتي است كه از حوادثي كه در طول زمان انجام مي‌پذيرد. ساده‌ترين ساختار براي رمان، ساختاري است كه در آن، هر دو نوع نظم برهم منطبق شوند. يعني اولين حادثه در كتاب، همان واقعهٔ مهمي است كه پيش از همه روايت مي‌شود. پيش از اين هيچ حادثه‌اي آن‌قدر اهميت ندارد كه در بخش‌هاي بعدي كتاب بر آن تأكيد شود. با پيشتر رفتن و ورق زدن كتاب، حوادث به ترتيب زماني به دنبال هم مي‌آيند و وقتي به صفحهٔ پاياني رسيديم، آخرين رويداد مهم پايان مي‌پذيرد. البته چنين ساختار ساده‌اي بسيار كم ديده مي‌شود. اغلب اولين فصل كتاب شامل ميانه يا پايان حادثه‌اي است و آخرين فصل ميانه‌اي است كه پايانش به تخيل خواننده واگذار شده‌است. گاهي ساختار بسيار پيچيده‌است. به‌طوري‌كه وقايع رمان به‌طور مكرر از گذشته به آينده در حال نوسان است.[۷]

ضد رمان
نوشتار اصلي: رمان نو
«رمان نو» به آنچه در رمان سنتي معمولاً قهرمان يا شخصيت (پرسوناژ) و روند منطقي سلسله حوادث داستان اطلاق مي‌شود اعتقادي ندارد. بلكه به روان‌كاوي جنبه‌هاي غيرعادي و نقاط تاريك شخصيت انسان مي‌پردازد. شخصيت داستان هويت خاصي ندارد، تبديل مي‌شود يك حرف اول اسم يا يك ضمير شخصي مذكر و مؤنث. در رمان كلاسيك ماجرا با درك دنيايي نظم يافته مطابقت دارد، ولي در رمان هاي عاشقانه  نو داستان در هم مي‌ريزد. رمان نو به ويژه هرگونه اشتغال ذهني ايدئولوژيك را دور مي‌ريزد. به نظر آلن رب گري‌يه، انتقال يك انديشه، به‌كارگيري قالب سنتي را ايجاب مي‌كند. در رمان نو، نه جذابيت موضوع براي نويسنده اهميت دارد، نه تسلسل منطقي حوادث و نه شخصيت‌هاي داستان. موضوع فقط قالبي است براي بازنماياندن سلسله حوادثي كه ممكن است هيچ ربطي به هم نداشته باشند و شخصيت‌ها، نظير رهگذراني هستند كه از خيابان يا كوچه‌اي مي‌گذرند.[۸]

همين مثله يعني استفاده از نمادها و اجسام قابل لمس شگردي است كه توسط آن‌ها مي‌شود حسي را به راحتي و كامل به مخاطب انتقال داد.


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۴ خرداد ۱۳۹۸ساعت: ۱۲:۳۶:۳۸ توسط:سعيد موضوع: نظرات (0)